پيامدهاي طلاق و جدايي زوجين


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 24 / 12 / 1393
بازدید : 252
نویسنده : sharef zadeh

 

 

 

 

پيامدهاي طلاق و جدايي زوجين


طلاق و جدايي در زندگي زناشويي يکي از وقايع تلخ زندگي و فرآيندي است چند نسلي که نه تنها بر زوج?ها و فرزندان آنها تأثير مي‌گذارد، بلکه خانواده‌هاي آنها و ساير خويشاوندان را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهد. در روايات اسلامي، طلاق، بشدت مذمت شده و به عنوان زشت‌ترين حلال‌ها از آن ياد شده است.مشکلات پس از طلاق را مي‌توان به چند گروه تقسيم کرد. يکي از مشکلات پس از طلاق، جبران آسيب هيجاني ناشي از طلاق است.

حتي در بهترين شرايط، طلاق تجربه هيجاني ناراحت‌کننده‌اي است و در بدترين شرايط، مي‌تواند به شوک و سردر گمي شديد منجر شود. مشکل و آسيب ديگر حاصل از طلاق زوج?ها، تنهايي و مشکل سازش دوباره با اجتماع است.در زندگي زناشويي حتي اگر زن و شوهر نتوانند خوب با هم کنار بيايند، باز هم همنشين يکديگرند و حداقل گاهي اوقات مي‌دانند که فرد ديگري در خانه منتظر آنهاست اما پس از طلاق رفته رفته مي‌فهمند

 

که تنها بودن چه معنايي دارد. مسائل مالي ايجاد شده پس از طلاق مشکل بعدي حاصل از جدايي زوجين است. از مشکلات ديگر مي‌توان به کنار آمدن با نگرش‌هاي جامعه اشاره کرد، در واقع بايد گفت بخشي از آسيب طلاق از نگرش جامعه به طلاق و افرادي که طلاق گرفته‌اند نشأت مي‌گيرد، طلاق در چشم عده‌اي از افراد، نشانه شکست اخلاقي يا شاهدي بر بي‌کفايتي فردي است، احساسي که به‌طور مستقيم از طلاق حاصل مي‌شود،

احساس فقدان و شکست است. برخي از مردان و زنان در پي طلاق از اجتماع طرد مي‌شوند. آسيب بعدي ناشي از طلاق و جدايي، سازماندهي مجدد مسئوليت‌هاست. فرد طلاق گرفته‌اي که سرپرستي فرزندان را به عهده دارد با افقي از بار مسئوليت‌ها روبه‌رو خواهد شد. چون ناگزير است همه وظايف خانواده را که قبلاً بين دو نفر تقسيم مي‌شد، به تنهايي به دوش بکشد.اما يکي از مهم‌ترين آثار و مشکلات طلاق، روابط با فرزندان است.

 

در بسياري از طلاق‌ها، فرزندان صغير وجود دارند. در اکثر اين موارد، سرپرستي فرزندان به مادر سپرده مي‌شود و به پدران حق ملاقات با فرزندان داده مي‌شود. بر اساس آمار، در نزاع‌هاي خانوادگي، بيش از يک دوم پدران در نهايت از حق سرپرستي محروم مي‌شوند. وقتي چنين اتفاقي رخ مي‌دهد، بسياري از پدران طلاق گرفته غير سرپرست، ملاقات منظم با فرزندانشان را ترک مي‌کنند. برخي از مردان طلاق گرفته به تکاليف قانوني خود

در قبال فرزندان عمل نمي‌کنند. برخي از پدران از ملاقات منظم با فرزندان خود محروم مي‌شوند يا اجازه ملاقات در فواصل طولاني به آنها داده مي‌شود، که اين امر مي‌تواند فشار روحي زيادي بر آنان وارد نمايد. برخي از مردان از پدري کردن بدون حق سرپرستي خشمگين‌اند زيرا چنين وضعي به معناي از دست دادن تسلط آنان بر فرزندانشان است.پژوهش‌ها حاکي از اين است که اگر طلاق والدين در زماني صورت گيرد که فرزندان بزرگتر شده‌اند،

 

روابط صميمانه پسران با هر دو والد کاهش خواهد يافت، از صميميت دختران با پدران به ميزان قابل توجهي کاسته خواهد شد، اما صميميت آنان با مادران کمتر آسيب مي‌بيند.طلاق والدين به رشته‌اي از تعامل‌هاي استرس زا بين کودک و محيط او مي‌انجامد. موفقيت کودکان در کنار آمدن با اين تعامل‌هاي منفي پيامدهاي عمده‌اي بر سلامت روان آنان دارد. در واقع، عوامل استرس زاي پس از طلاق ممکن است

تأثير عمده تري بر سلامت روان کودک داشته باشد تا خود طلاق. البته ترديدي نيست که اين استرس‌ها، همه را يک اندازه تحت تأثير قرار نمي‌دهد. متخصصان بر اين نکته تأکيد دارند که کودکان، طلاق را رويدادي مهم و منفي مي‌دانند که سبب بروز هيجان‌هاي دردناک، سردرگمي و بلا تکليفي مي‌شود. برخي از متخصصان باليني عقيده دارند که اکثر کودکان، کم و بيش طي يک سال، بار ديگر تعادل روانشناختي خود را به دست آورده

 

و منحني رشد و تکامل طبيعي خود را از سر مي‌گيرند. برخي ديگر نيز تصور مي‌کنند که اغتشاش حاصل در زندگي کودکان، مانع رشد سالم اجتماعي – هيجاني آنان مي‌شود. کودکان احساس مي‌کنند که توسط پدرشان رها شده و آن احساس امنيت اساسي که براي رشد خود به آن نياز داشتند، از آنها دريغ و ناگزير شده‌اند مسئوليت سلامت و رفاه والدين خود را، مانند فردي بزرگسال تقبل کنند. نيمي از اين کودکان

به عنوان مردان و زناني ناموفق و خود سرزنشگر به دوران بزرگسالي قدم مي‌گذارند و 10 تا 15 سال پس از طلاق سطح بالايي از سوء مصرف الکل، بزهکاري و هرج و مرج جنسي در آنان مشاهده مي‌شود. مواردي که بر کيفيت سازش‌پذيري کودکان با طلاق تأثير مي‌گذارد عبارتند از: جنس و سن کودک در زمان جدايي يا طلاق، مزاج کودک، دانش بين فردي و منابع او براي انطباق با طلاق، ميزان کشمکش‌هاي قبل، بعد و هنگام طلاق،

 

کيفيت روابط والد با کودک، سلامت جسمي و رواني والدين، چگونگي حضانت کودک، ازدواج مجدد والدين، تعداد تجارب مهم زندگي پس از طلاق، حمايت‌هاي اجتماعي والدين و فرزندان. همچنين احتمال ازدواج کودکان طلاق در سن پايين و نيز طلاق گرفتن بيشتر است.در واقع کودکان دوره‌اي از سوگ و داغ ديدگي را طي مي‌کنند که ممکن است با افسردگي و نوميدي همراه باشد. واکنش‌هاي شايع ديگر عبارتند از افزايش احساس ناامني

و اضطراب درباره آينده. تصور کودکان اين است که: «اگر مرا واقعاً دوست داشتي، از پيشم نمي‌رفتي و ترکم نمي‌کردي». برخي حالت بسيار تملک گرايانه نسبت به والد ديگر پيدا مي‌کنند.اگر يکي از علل عمده کشمکش‌هاي زوجين، مشکلات فرزندان باشد، واکنش کودکان متهم کردن خودشان است. واکنش شايع ديگر اشتغال ذهني با آشتي دادن والدين است.پس از آنکه کودکان از آشفتگي رها شدند، واکنش شايع ديگر احساس خشم است

 

که خصوصاً متوجه والدي مي‌شود که او را در طلاق مقصر مي‌دانند. کودکان ناگزيرند سازگاري‌هاي ديگر نيز پيدا کنند. اگر والد مجدداً ازدواج کند، کودکان با ضرورت سازگاري مجدد کامل با والد خوانده روبه‌رو مي‌شوند. همچنين تحقيقات انجام شده پيرامون افت تحصيلي و طلاق والدين، نشان دهنده اين است که اين کودکان افت تحصيلي قابل ملاحظه‌اي پيدا مي‌کنند.

اگر طلاق زماني صورت گيرد که کودکان هنوز خيلي کوچک هستند تا بفهمند چه اتفاقي در شرف وقوع است، عوارض آن کمتر است(کالات، 1386: 97). اما به هر حال، آسيب شناسان اجتماعي بر اين باور هستند که پس از جدايي والدين، مسائل روحي و رواني متعددي براي فرزندان ايجاد مي شود. از جمله:

 

 

* بدبيني:


بچه هاي طلاق آينده خوبي را براي خود تصور نمي کنند و اطمينان خود را به ارکان زندگي از دست مي دهند و در آينده نسبت به افراد پيرامون خود و در مقياس بالاتر يعني اجتماع به نوعي دچار بي اعتنايي و بي توجهي مي شوند. بدبيني به جنس والد ديگر نيز از تبعات منفي طلاق بر فرزندان مي باشد.

 

* کاهش اعتماد به نفس:


فرزندان پسر طلاق در بسياري از موارد تمايلات هم جنس گرايانه از خود بروز مي دهند و اتکاي به نفس آنان نيز به شدت کم مي شود. اصولاً ميزان خودکشي در ميان آنان به نحوي شاخص افزايش مي يابد.

 

* اختلالات رواني:


فرزندان طلاق تا 5 سال بعد از طلاق والدين، ‌به هيچ وجه نمي توانند ثبات هيجاني و عاطفي خود را به دست بياورند. اين گونه کودکان در بسياري از موارد دچار اختلالات شخصيتي خواهند شد (ستوده، 1386: 212و 213). هم چنين طلاق و جدايي پدر و مادر موجب التهاب و نگراني و تشويش فرزندان آن ها مي شود. در موقع جدايي پدر و مادر، اغلب سرنوشت کودکان بازيچه دست والدين و وسيله انتقام جويي آنان قرار مي گيرد.

محروم کردن کودک از ديدار پدر يا مادر در روحيه او تأثير سوء مي گذارد که عکس العمل آن بعدها به صورت عصبانيت و بدخلقي و با افسردگي و لجبازي و تمرد از اوامر پدر و مادر و ديگران تجلي خواهد کرد. در خانواده اي که تفرقه و جدايي حکومت کند، اگر چه کودک در عمل و در ظاهر از کانون خانوادگي طرد نشده است، ولي در باطن اغلب از محبت پدر و مادر و يا هر دو محروم شده و در نتيجه از نظر روحي پژمرده و عبوس و بي حوصله مي شود(شامبياتي، 1385: 202و 216).

 

* گوشه گيري و انزوا:


گاهي که فرزندان در حل مشکلات خانواده احساس ناتواني کنند، به نوعي عقب نشيني دست مي زنند و آن پناه بردن به انزوا و گوشه گيري است (همان، 223).

 

* بروز رفتارهاي پرخاشگرانه:


نوجوانان در مقايسه با خردسالان سازش پذيري بيش تري نسبت به مسئله طلاق نشان مي دهند و شايد به اين دليل باشد که در اين دوره، نوجوانان استقلال بيش تر پيدا کرده و ارتباط نزديکي با والدين ندارند. اما بسياري از آن ها در ابتداي جدايي احساس فريب خوردگي کرده و برخي نيز و اکنش تندي از خود نشان داده و سعي مي کنند از محيط خانه دور باشند (همان، 230).

 

* اختلال در فرآيند جامعه پذيري:


گسيختگي خانوادگي، فرآيد جامعه پذيري فرزندان را با مشکل مواجه خواهد ساخت، زيرا خانواده هاي تک والدي قادر نيستند الگوهاي نقشي مناسبي براي فرزندان باشند و بي ثباتي در نظام خانواده موجب روابط ضعيف فرزندان با پدر يا مادر مي شود (احمدي، 1384: 131 و 132).

 

* فشار رواني زياد:


طلاق تنش زيادي ايجاد مي کند. معمولاً تنش، مشکل بزرگسالان دانسته مي شود؛ اما فرزندان طلاق فشارهاي شديدي را احساس و تحمل مي کنند و اين در حالي است که فاقد مهارت هايي هستند که بزرگسالان براي پذيرفتن اين فشارها و استفاده از فرصتهاي موجود براي کاستن از اين فشارها به آن ها تکيه مي کنند. پيش بيني و اکنش فرزندان نسبت به طلاق غير ممکن است و حتي پس از مشاهده واکنش نيز هميشه نمي توان معناي واکنش او را درک کرد.

 

* احساس حقارت نسبت به ساير دوستان:


فرزندان طلاق احساس مي کنند که متفاوت هستند و اغلب بر اين باورند که هيچ کس واقعاً آن ها را درک نمي کند و از فرزنداني که پدر و مادرشان از هم جدا نشده اند، کمتر هستند (نيومن و رمانوسکي، 1385: 13و 16).

 

* افزايش آمار طلاق:


نتايج يک پژوهش (2006) در دانشگاه آکسفورد نشان داده است که طلاق در محيط کار مي تواند واگيردار باشد. به اين ترتيب که اگر در يک محيط کار تعداد زيادي از کارکنان طلاق گرفته باشند و اين موضوع به صورت عادي درآيد، ممکن است تأثيرات منفي اجتماعي و روان شناختي آن ناديده گرفته شود و فضايي ايجاد شود که ساير افراد احساس کنند افراد مجرد و آن هايي که طلاق گرفته اند راحت تر هستند و درگير مسائل خانوادگي نيستند. يا اين که مي توانند بيش تر اضافه کاري کرده و در مأموريت هاي شغلي شرکت کنند(فولادبند، 1385، 8).

 

 

* افزايش بزهکاري و بيماري هاي اجتماعي:


به محض متلاشي شدن خانواده، بزهکاري شروع مي شود؛ چراکه وجود خانواده عاملي عليه بزهکاري است. بدترين خانواده ها بهتر از نبودن آن است. رابطه عمده اي بين طول مدت بزهکاري و عدم کفايت، ‌لياقت و يا موفقيت والدين از مراقبت از کودک وجود ندارد؛ ولي طول مدت اقامت کودکان در خانواده و وجود والدين و زندگي با آن ها، ‌در روابط خانوادگي و جلوگيري از انحراف آن ها کاملاً مؤثر مي باشد. مرگ، جدايي والدين، طلاق دادن يا طلاق گرفتن زن و ترک خانواده در روحيه کودکان و احتمالاً در ارتکاب بزه از ناحيه آنان مؤثر خواهد بود و در اثر محروميت از ديدار پدر يا مادر، کودکان احساس فقدان رنج آوري مي کنند که عکس العمل ناراحتي مذکور بعدها به صورت عصبانيت، ‌بداخلاقي، تمرد از اوامر پدر يا مادر و ديگران و بالاخره عدم انطباق اجتماعي خواهد بود(شامبياتي، 1385: 224).


طبق تحقيقات پژوهش گران کانادايي، طلاق و فروپاشي خانواده ضمن بر هم زدن تعادل رواني و عاطفي افراد خانواده، موجب بروز 70 درصد آسيب هاي اجتماعي مي شود. طلاق تأثير منفي و مستقيم بر کودکان دارد و اين تأثيرات به جنس، سن، ‌شخصيت ميزان ناسازگاري و درگيري والدين و حمايت خانواده و دوستان کودک بر مي گردد. جدايي پدر و مادر اثري آني و زودگذر نيست؛ بلکه در تمامي مراحل زندگي فرزندان آثار منفي و زيان باري را بر جاي خواهد گذاشت(هفته نامه سلامت، ش173).

 

بالبي(BOWLBY) به اين نتيجه رسيد که جدايي کودک از والدين، به خصوص از مادر باعث مي شود که در دوران بلوغ، او نتواند رابطه عاطفي سالم و صحيحي با ديگران داشته باشد. هوير(HEUYER) نيز پس از بررسي آماري 10 کشور اروپايي مدعي شد که 88 درصد کودکاني که مرتکب گناه مي شوند، ‌منسوب به خانواده هاي از هم پاشيده مي باشند(مجدفر، 1384، 144). هم چنين برخي تحقيقات نشان مي دهد ميزان بروز بيماري هاي رواني، ‌خودکشي و اعتياد در بين کودکان خانواده هاي تک والدي بيشتر است.

ضمن آن که احتمال طلاق، ازدواج مجدد و زايمان خارج از چارچوب ازدواج نيز در بين دختران خانواده هاي تک والدي به ويژه خانواده هاي مادر سرپرست، بيشتر مي باشد(سالاري فر، 1385: 60). از طرفي، ‌در اغلب خانواده هاي طلاق فرزندان به ويژه دختران از منزل و مدرسه فرار مي کنند و جذب باندهاي انحراف شده و به ارتکاب جرائم مختلف از جمله اعتياد تن مي دهند(ضيغمي، 1387: 19). نتايج يک مطالعه حاکي از آن است که رابطه معناداري ميان فقدان پدر با انجام انحرافاتي نظير:

 

سرقت، ‌خودکشي، ترک خانه، ‌کشيدن سيگار و استفاده از مواد مخدر توسط کودکان وجود دارد(مهدوي و مير ساردو، 1381: 211). اسمارت، ‌چيباکوس و دي دير(SMART,CHIBACOS & DIDER-1990) پي بردند که نوجوانان خانواده هاي تک والدي به طور چشمگيري نسبت به نوجوانان خانواده هاي دو والدي الکل و تنباکو مصرف مي کنند. ايزوهاني و همکاران (ISOHANNI ET AL -1994) نيز متوجه شدند که نوشيدن الکل در ميان نوجوانان 14 ساله اي که در خانواده تک والدي زندگي مي کنند از نوجوانان ديگر بيشتر است (واحديان، 1386: 60).

افزون بر اين، راجرز و پراير (RODGERS & PRYOR-1998) نشان دادند که خطر بزهکاري در فرزندان متعلق به خانواده هاي از هم گسسته در مقايسه با خانواده هاي سالم بيش از دو برابر است (نيکو گفتار، 1384: 176).گذشته از اين موارد، ‌جدائي والدين از يکديگر مي تواند براي کودکان عوارض و صدماتي مانند: استفراغ، بي اشتهايي، ‌شب ادراري‌، مکيدن انگشت، جويدن ناخن، سردرگمي و حيرت، شوک، ‌کم خوابي و بي خوابي و پريدن از خواب به همراه داشته باشد(قائمي، 1381: 308-307).طلاق مشکلاتي را نيز براي خود زن و شوهرها به وجود مي آورد. مشکلاتي مثل:

 

* انحرافات اخلاقي و رفتاري در زنان:


پژوهش ها نشان مي دهند که تعداد قابل توجهي از زنان بعد از طلاق نسبت به آينده نااميد بوده و احساس اضطراب و دلتنگي و اندوه مي کنند. اين واقعه، اثرات سوء ناگواري را به خصوص بر روي زن بر جاي مي گذارد به حدي که زن مطلقه براي رفع مشکلات روحي ناشي از طلاق ممکن است به اعتياد گرايش پيدا کند(ضيغمي، 1387: 19).

 

* بي تعهدي و عدم مسئوليت پذيري در مردان:


يکي از اثرات طلاق در مردان نيز اين است که آنان را افرادي غير متعهد بار مي آورد (معاونت اجتماعي و پيشگيري از وقوع جرم، 1383: 266). هم چنين زن و مردي که از هم طلاق مي گيرند با کشمکش هاي متعدد فردي و بين فردي رو به رو مي شوند. در اين فرآيند، هويت مغشوش، فقدان اميد، ‌تغيير در سبک زندگي و مشکلات جدي در شبکه اجتماعي و شغلي بخشي از پي آمدهاي طلاق محسوب مي شود(ماه نامه سپيده دانايي، ش 23: 15و 16).

 

 مجله اینترنتی دلگرم




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعبه 2 روانشناسی و... و آدرس sina95.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 414
بازدید دیروز : 1881
بازدید هفته : 3074
بازدید ماه : 18333
بازدید کل : 1253156
تعداد مطالب : 2955
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1



RSS

Powered By
loxblog.Com